آرمانآرمان، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره
رادمانرادمان، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

آرمان و رادمان الماس های زندگیم

وقتی آرمان تو دل مامان چاقالو میشود!!

سلام آقا پسر یعنی چقدر دیگه مامان باید کش بیاد تا شما تو دلش جا شی؟ اگه از من بپرسن بارداریت چطور بوده میگم کلا 6 ماهه اول به کنار 3 ماهه آخر یه چیزه دیگست!خیلی سخته! مامان آرمان جان ماشالله خیلی سنگینی واقعا احساس میکنم خیلی به پاهام و زیر دلم فشار میاد... حالا خدارو شکر کمر درد ندارم...هفته پیش که رفتیم دکتر بعد از معاینه دکی گفت آقا پسر رشدش خوبه و تا موقع زایمان 3 کیلو رو رد میکنه.چاقالوووووفدات شم.   خودمم احساس میکنم تازگیا خیلی بیشتر میخورم به 66 کیلو رسیدم امادکتر بازم حرص منو درآورد و سونو رو انداخت برای هفته دیگه تا تاریخ عمل رو هم دقیق مشخص کنه و وزن شما به صورت تقریبی درست تر دربیاد. آرمان جانم قربون ...
14 آبان 1392

تکونای نینی و دلتنگیه مامان

سلووووووم آقا پسملم حسابی مامانی رو چاقالو کردی  .دیگه واسه خوابیدنم مشکل دارم...جات خالی خیلی دارم زشت میشم مامان،لا اقل تو خیلی خوشگل شو تا تلافیشو دربیاری... این گرد شدن از سر تا پا،این ترکا،این دردا،این نفس نفس زدنا حتی این تلو تلو خوردنا! همه و همه فدای یه تار موهات مامان جان،شما فقط قول به من بده سااااااالم سااااالم،خوشگل و تپل به دنیا بیای. مامان آرمان جانم پسر گلم این روزا خیلی باهات حرف میزنم کلی قربون صدقت میرم،بی نهایت تورو نزدیک به خودم حس میکنم.توام نمیدونی چه جییییگر تکون میخوری.دلم ضعف میره واست. راستی آرمان تاحالا چند دفعه شده وقتی یه ضربه خیلی خاص(نمیدونم چجوری بگم مثل این میمونه که یه تیکه از شکم منو میگیری!) ب...
8 آبان 1392

انتخاب بیمارستان!

سلااااام وای نینی پسملم آقا آرمان دیشب رفتیم و بیمارستانا رو دیدیم...پاسارگاد خیلی خوب و شیک بود...تخت نینی هاش دل آدمو میبرد..تمام مدت که اونجا بودم بخاطر جو بیمارستان بدنم یخ زده بود! متاسفانه تو بخش نوزادا هیچ نینی ای نبود!!  چشمت روز بد نبینه بعدش رفتیم سپیر رو دیدیم...عین تو فیلم وحشتناکا بود...چراغا خاموش،آسانسور نداشت،اتاقا داغون،رو تختیاش از این پتو زبرا (که واسه سربازیه) بود...یجورایی از اونجا فرار کردم!!! پسملم قبلا عمه زهرا تو پارسیان مهساشو آورده که راضی نبوده دیگه بخاطر همین ما تصمیم گرفتیم دکی جون تو همون پاسارگاد شما رو به دنیا بیاره! من که خیلی از جو بخشش خوشم اومد...ایشالله که همه چی به خوبی پیش بره...از دیشب تا...
4 آبان 1392

همه چی آرومه

سلام  بعد از اينکه جنسیت عزیز دل مشخص شد تقریبا همه چیز آروم شد...تمام نذرو نیازایی که کرده بودم رو ادا کردیم...خونه مامان جون آش پختیم، امازاده صالح نون پنیر سبزی بردیم،کلی هم سلام و صلوات فرستادم... برای آقا پسمل رفتیم یافت آباد از شرکت پات تخت و کمدشو خریدیم،از خیابون بهار خرده چیزاشو کمی لباس سایز صفر!(الهی فدات شم، مثلا ازت بپرسند سایزت چیه باید بگی هیچی! صفر! وووییییی خوشمزه ی من ) از بازار و جمهوری کلی بادی و لباس بیرون و رو تختی و اسباب بازی و بقیه خرت و پرتارو گرفتیم....تازه هنوز سیسمونیت تکمیل نیست قربونت برم!!! دوباره برای چهار هفته بعد یعنی 2 شهریور بازم رفتیم برای سونو تا خیالمون هم از جنسیت و هم از سلامت آقا پسر را...
2 آبان 1392
1